در میان جنگل زرد
دو جاده از هم دور می شدند،
افسوس که توان سفر در هر دو راه را نداشتم
چونان مسافری، دیری ایستادم
به دور دستِ جاده ها خیره شدم
آن جا که خم جاده در زیر رَستِ بوته ها ناپدید می شد؛
*
پس آن گاه یکی را برگزیدم،
جاده ای را که زیبا ترش یافتم،
زیرا که سر سبز تر بود و ردایی خواستنی تر به تن داشت؛
و گذر گاهی
با پوششی یک سان
*
و هر دو جاده ای که در آن روز صبح کنار هم خفته بودند
در میان برگ هاشان جای قدم هایی نبود
آه، من جاده ی اولی را برای روزی دیگر گذاشته بودم!
با این که می دانستم راه ها چه گونه ادامه می یابند،
و در تردیدبودم که هرگز بازگشتی در کار باشد.
*
اکنون با افسوس می گویم
درباره ی جاده ای که سال ها و سال های عمرم در آن از پس هم گذشتند:
در میان جنگل
دو جاده از هم دور می شدند، و من –
راهی را برگزیدم که از آن کم تر گذر می شد،
و همین سرنوشتی دیگر گون را رقم زد.
(رابرت فراست 1874- 1963)
ترجمه امیر حسن ندایی
دو جاده از هم دور می شدند،
افسوس که توان سفر در هر دو راه را نداشتم
چونان مسافری، دیری ایستادم
به دور دستِ جاده ها خیره شدم
آن جا که خم جاده در زیر رَستِ بوته ها ناپدید می شد؛
*
پس آن گاه یکی را برگزیدم،
جاده ای را که زیبا ترش یافتم،
زیرا که سر سبز تر بود و ردایی خواستنی تر به تن داشت؛
و گذر گاهی
با پوششی یک سان
*
و هر دو جاده ای که در آن روز صبح کنار هم خفته بودند
در میان برگ هاشان جای قدم هایی نبود
آه، من جاده ی اولی را برای روزی دیگر گذاشته بودم!
با این که می دانستم راه ها چه گونه ادامه می یابند،
و در تردیدبودم که هرگز بازگشتی در کار باشد.
*
اکنون با افسوس می گویم
درباره ی جاده ای که سال ها و سال های عمرم در آن از پس هم گذشتند:
در میان جنگل
دو جاده از هم دور می شدند، و من –
راهی را برگزیدم که از آن کم تر گذر می شد،
و همین سرنوشتی دیگر گون را رقم زد.
(رابرت فراست 1874- 1963)
ترجمه امیر حسن ندایی
۳ نظر:
دو جاده موازي
هر دو خفته در آرزويه مسافري
نگاه خاليم را به دور دستشان مي افكنم
دو جاده كه وسوسه قدم هايم را زمزمه مي كنند
اما كدامين را جاده آرزوهايم بيابم
دل فرباد ميزند كه اَميدِ آرزوهايت ، سراب خيال توست
نگاهم در پيچ مه آلود جاده گم مي شود
گريزي نيست....
دل را به باد مي سپارم و گام بر مي دارم
آدمك ها از تهِ دل مي خندند
باد هوهو مي كشد و خرمن گيسوانم را به بازي مي گيرد
غباري مه آلود، وجودم را مي بلعد....
قاصدك ها به آسمان پرواز مي كنند
صدايِ تلخ خنده هايشان در ذهنم مي پيچد
باز مي روم
درنگي نيست ...
دو جادهِ موازي
خفته در آرزوي مسافري
نگاهِ خاليم را به دور دستشان مي افكنم
دو جاده كه وسوسه قدم هايم را بر دل خود زمزمه مي كنند
اما ، كدامين را جاده آرزو هايم بيابم ؟!
دل فرياد مي زند كه اميد آرزوهايت ، سراب خيال توست
نگاهم در پيچ مه آلود جاده گم مي شود
گريزي نيست
دل را به باد مي سپارم و گام بر مي دارم
آدمك ها از ته دل مي خندند
باد هوهو مي كشد و
خرمن گيسوانم را به بازي مي گيرد
تنها يك قدم مانده...
غباري مه آلود وجودم را مي بلعد
قاصدك ها به آسمان پرواز مي كنند
صداي تلخ خنده هايشان در ذهنم مي پيچد...
سلام
با ذکر منبع در بلاگم گذاشتم
ممنون میشم اگه مشکلی داره اطلاع بدید تا حذف کنم.
شاد باشید
khabeyalda.com
ارسال یک نظر