چكيده
ویدیوكليپ به مثابه يك پديدهي پست مدرنيستي از نخستين ويژگيهاي اين مكتب پيروي مي كند. آنچه اين مقاله در پي آن است، يافتن اساس بنيانهاي ساختاري ویدیوكليپها با استفاده از چند نمونهي مشخص است. با نگاهي كلي به ویدیوكليپها ميتوان چند ساختار مشخص در آنها يافت. ویدیوكليپ در درجه نخست ابزاري است براي ارائه موسيقي پاپ و عامهپسند. از اين رو تلاش ميشود تا اين پديده با توجه به موسيقي پاپ و راك مورد بررسي قرار گيرد.
واژههاي كليدي
ویدیوكليپ، پست مدرنيسم، ساختارشكني، انواع كليپ، سينماي كلاسيك، موسيقي پاپ و راك
مقدمه
ویدیوكليپ به مثابه يك پديدهي پست مدرنيستي از نخستين ويژگيهاي اين مكتب پيروي ميكند. پيتر وولن درباره مدرنيسم مينويسد: » يكي از تاثيرات عمدهي مدرنيسم بياعتبار كردن مفاهيم "منظور" و "محتوا" بود. مثلاً هنرمندي مانند دوشان روي شخصي نبودن اثر، نقش تصادف و تقليد تمسخرآميز تاكيد ميكرد.« (وولن، پيتر، 1367، ص 159–160) معهذا، دگرگوني واقعاً مهم با طرد اين عقيدهي سنتي كه يك اثردر مرتبهي اول نمايشي از يك چيز ديگر، چه يك فكر، چه دنياي واقعي است و تمركز توجه روي متن خود اثر و روي نشانههايي كه اثر از آنها تشكيل شده بود، پديدار شد. اما پست مدرنيسم كه در واقع ادامهي منطقي مدرنيسم است بر نوعي عدم تمركز بر فرهنگي خاص، ذهنيتي خاص وحتي گاه محتوايي خاص تاكيد ميكند. امروز اگر يك چيز واضح باشد، اين است كه "ما" كثرت است، هم جهاني است و هم داراي تعدد فرهنگي، مثل اين كه مربوط به شبكهي جهاني اطلاعات باشد. چارلزجنكس ميگويد:» انگيزهي حمله به زمان حاضر (در پست مدرنيسم)، فكر زندگي در عرض زمان است، در يك پيوستگي تاريخي و فرهنگي كه تا آينده امتداد مييابد.« (جنكس، چارلز، 1379، ص 9) هم از اين روست كه در ويوئوكليپ بسياري از شيوههاي بياني سينماي كلاسيك به گونهاي متفاوت به كار گرفته ميشود تا جلوهاي كاملاً نو و تاثيري ديگر گونه بيافريند. مدرنيسم گذشته را نفي ميكرد اما پست مدرنيسم آن را به سياقي متفاوت به كار ميگيرد. نشانهها و كنايهها در اثر پست مدرنيستي (و در اين جا ویدیوكليپ) بازيهاي فرازباني را مضاعف ميكند تا نوعي دلالت ضمني پديد آورد.
در اين جاست كه اساساً زيباشناسي ساختار ویدیوكليپها فراي دعوا برسر واقعگرايي و ضد واقعگرايي، فرماليسم و محتواگرايي، شكل ميگيرد و همان گونه كه جنكز ميگويد: » هنر پست مدرن، متاثر از شبكهي جهاني است و حساسيت همراه با آن، كنايهاي و جهان وطني شدن است. « (همان جا، ص 33)
شو پنهاور نخستين كسي بود كه گفت همهي هنرها ميخواهند به مرحلهي موسيقي برسند (ريد، هربرت، 1371، ص 1) و ویدیوكليپ مهمترين گام در اين زمينه است زيرا بنيانهاي تصويري خود را از موسيقي ميگيرد و در واقع تصويري است كه براي موسيقي ساخته ميشود.
ویدیوكليپ، از همان آغاز شكلگيري، با استقبال طيف وسيعي از بينندگان تلويزيوني روبرو شد. در ساليان گذشته به تدريج اين شكل، ساختار بياني خاص خود را به دست آورده است و گاه همچون جملهاي موجز توانسته تاثير مهمي بر مخاطب بگذارد. به عبارت ديگر، ویدیوكليپ با همين عمر كم به صورت شيوه و ابزار بياني محكمي درآمده است كه هم توانسته خط فكري مخاطبان خود را شكل دهد و هم ساختار فيلمهاي سينمايي و سواد بصري تماشاگران آنها تاثير بگذارد.
استفاده از ابزار ویدیوكليپ نياز به شناخت همه جانبهاي از شكل بياني خاص آن دارد. اين شكل چشمگير از همان آغاز سئوالات بيشماري در ذهن همگان برانگيخت. زيرا ساختار آن گويي چيزي است ميان واقعيت و رويا. مسئله اصلي، شناخت عواملي است كه ممكن است در ساخت كليپ و تاثيرگذاري آن موثر باشد. به ياري اين شناخت ميتوان بنيانهاي گرايش و كشش نسبت به اين پديده را بهتر درك كند. جنبش هنر پست مدرن نيز تقريباً در 1960، همراه با خيزشهاي ديگري از مدرنيسم آغاز شد كه از اين ميان جنبش پاپ آرت و هايپر رئاليسم از اهميت خاصي برخوردارند. رابطهي جنبش پاپ آرت و ویدیوكليپ از ارتباط ویدیوكليپ با موسيقي پاپ كاملاً مشهود است. از آن جا كه ویدیوكليپها مخاطباني از نسل جوان و عامهي مردم را هدف قرار ميدهند، موسيقي پاپ زمينهاي مناسب براي رشد آن محسوب ميشود. اما رابطهي ویدیوكليپ (به عنوان پديدهاي پست مدرنيستي) با موسيقي پاپ (به عنوان جلوهاي از پاپ آرت) را در اين كلام امبرتو اكو ميتوان يافت: »لحظهاي فرا ميرسد كه ديگر آوان گارد (مدرن) نميتواند به جلو رود، زيرا فرازباني پديد آورده است كه از متنهاي غيرممكناش سخن ميگويد (هنر مفهومي) پاسخ پست مدرن به مدرن، اين شناسايي را در خود دارد كه بايد نگاهي ديگر به گذشته داشت. « (اكو، امبرتو، پي نوشتي بر نام گل سرخ، 1379) از اينرو در بخش آغازين ابتدا تعريفي كلي از موسيقي پاپ و تاريخچهاي از روند شكلگيري انواع آن بيان ميشود كه اين روند خود به خود به تاريخچه ویدیوكليپ متصل خواهد شد.
تاريخچه
براي اولين بار حدود سالهاي دهه 1960 گروه بيتلها (The Beatles) در عرصه موسيقي پاپ مطرح شده و بر نسل جوان زمان خود تاثير فراواني برجاي گذاشت. در اين دوران ازدياد روزافزون گروههاي جوان و گروههايي كه ابداعات فرهنگي / هنري نوظهور و فعاليتهاي سياسياي را بنيان گذاردند، بيش از يك دهه عنوانهاي اصلي اخبار را به خود اختصاص ميدادند.
بابي دورن (Bobby Duran)، آدام فيت (Adam Faith) و كليف ريچارد (Cliff Richard)، كه به عنوان بدل انگليسي الويس پريسلي (Elvis Presley) معروف بود، نوعي موسيقي را ارائه ميكردند كه كم و بيش مورد توجه جوانان و دانشجويان آن دوران بود. با اين حال اين خوانندگان راك شيك پوش، آراسته و محافظه كار، اهل شورش و طغيان و حركتهاي اجتماعي نبودند. اما در كنار تدي بويز (The Teddy Boys) با موهاي روغن زده و لباسهاي مدل دوران ادوارد نماينده نوعي فرهنگ مخالف بودند. در سالهاي پس از آن بود كه حركتهاي فرهنگي جوانان در سالهاي مياني دهه1960و1970 با شكلگيري راك اند رول (Rock and Roll) نقش اصلي و اغلب طغيانگرايانهاي را به خود گرفتند. در واقع در طول سالهاي 1960 گسترش زمينههاي بيروح و سرد و حرفهاي كسالتبار و تكراري سبب سرخوردگي جوانان شده بود. پس عجيب نبود كه جوانان انگليسي در آن سالها به گروه بيتلها روي آوردند. زيرا پيام آنها شادي، لذت و هيجان بودند و مرهمي بر فضاي حاكم بر انگليس سالهاي پس از جنگ جهاني دوم محسوب ميشدند. همين روند در نهايت به شكلگيري پديده ویدیوكليپ و شبكههايي كه به طور شبانه روز به پخش آن ميپردازند انجاميد.
خط تاريخي اين حركت چنين است: همه دهه 1950 را دوران تولد موسيقي راك ميدانند، كه پايههايش در ريتمهاي موسيقي سياهان، بلوز* (Blues) و كانتري** (Country) است. بيشتر مورخان معتقدند كه روشهاي تقليدي سفيدپوستان از آوازهاي سياهان خيلي بيشتر از خود آن آوازها مورد پسند قرار گرفت. بيلي هيلي (Bully Haley) و الويس پريسلي اولين كساني بودند كه آغازگر همه حركتهاي بعدي محسوب شدند. آنان با تركيب غريبي كه از موسيقي پاپ و بلوز ارائه دادند، بنيانگذار پيشرفتهاي بعدي موسيقي راك شدند. موسيقي راك در سالهاي آغازين 1960 محصول مشتركي از ريتمهاي سياهپوستان، بلوز و راك دهه 50 بود. بيتلها نيز با سازهاي جديد، تركيبات نو و استفادههاي جديد از اشكال و تمهاي سرخپوستان، انقلاب صوتي در اين زمينه پديد آوردند. پس از آن تكنولوژيهاي جديد موسيقيايي، به خصوص در افزايش حجم شده صوت، پيشرفتهاي تازهاي را در اين زمينه ممكن ساخت. (Larousse Ency.,1995,P.520-524)
به هر حال قطعه مزرعه توت فرنگي (Strawberry Field) از گروه بيتلها كه در سال 1967 ساخت شد اولين نمونه از فيلمهاي سورئاليستي / تخيلي بود كه شباهت فراواني به ویدیوكليپهاي امروزي داشت. از سال 1981 با شكلگيري شبكه MTV كه به طور شبانهروزي به پخش ویدیوكليپ اختصاص داشت اين پديده وارد دوران جديدي از حيات خود شد.(Kaplan ,1989 - P.20-22)
با مطرح شدن MTV، تحقيقات و گزارشهاي گوناگون، و بكارگيري كارگردان مطرح و معروف براي رشد روزافزون جذابيتهاي شبكه، جنبههاي تازهاي يافت و طي مدت حدود 7 سال شكل بياني خاص ویدیوكليپ نه تنها بر برنامههاي ديگر شبكههاي تلويزيوني كه حتي بر ساختار و نيروي خلاقه فيلمهاي سينمايي نيز تاثير گذارد. كليپهايي كه ساخته ميشدند، به خاطر نو بودن و تفاوتشان با اشكال تصويري گذشته، و ساخت شكني خاص آنها، از جذابيت خاصي برخوردار شدند. (MTV Trash or Triumph)
ویدیوكليپها، قطعهاي تصويري هستند كه براي ارائه يك قطعه موسيقي ساخته شده و معمولاً مضمون شعر يا حس موسيقي را به تصوير ميكشد. از اين رو بيننده را نسبت به خود شرطي ميكنند. اين كليپها به جهت ساختاري از نوعي ساختشكني در اشكال پيشين بهره ميجويند. هربرت ريد مينويسد: » جاذبهي هنر ابداً متوجه ادراك آگاهانه نيست، بلكه متوجه شهود و درك مستقيم است. اثر هنري حاضر در فكر نيست، بل حاضر در حس است؛ بيان مستقيم حقيقت نيست، بل كنايهاي از حقيقت است.« (ريد، هربرت، 1371، ص 47)
اكنون به يك تقسيمبندي ابتدايي از انواع ساختارهايي كه در ویدیوكليپ مورد استفاده قرار ميگيرند، ميپردازيم.
انواع كليپ (از نظر ساختاري)
» گفتن اين كه شيء زيبا شناختي چه هست، يك چيز است وگفتن اين كه چه كاري براي ما ميكند، چيزي ديگر. « (كيسبيير، آلن، 1368، ص 65)
ساختار غير معمول، بدعت آميز و پيشرو كليپها يكي از اولين دلايلي بود كه توجه منتقدان را به خود جلب كرد. ساختار كليپها بر مبناي بنيانهاي دقيق روانشناسانه عمل ميكند و تاثير هيپنوتيك آنها بر مخاطب بر اساس آرزوها و تمايلات سركوفته و زيرمتني ذهني و خيالي از ارضاي ظاهري آن تمايلات، شكل ميگيرد.
به طور كلي كليپها از سه دسته اصلي تشكيل شدهاند. اين تقسيمبندي براساس فرم ظاهري و ويژگيهاي فني آنها صورت گرفته و بديهي است كه بسته به محتوا، تقسيمبندي ميتواند از تنوع قابل ملاحظهاي برخوردار شود.
اولين دسته از كليپها، آنهايي است كه از اجراهاي صحنهاي سود ميجويد. اين شيوه ساختاري، در واقع، به سبك برنامههاي ویدیوكليپ است كه حدود دهه 1960 در تلويزيون به وجود آمد. گذشته از اين انواعي از كليپهايي كه اجراي يك قطعه خاص را در يك شرايط ثابت نشان ميدهد، ميتوان تنوع و ديگرگونيهايي را نيز در زمينه اجراهاي آنها داشت. به عنوان نمونه ميتوان شرايط، مكانها و زمانهاي مختلفي را كه آن قطعه خاص در آنها اجرا شده، به طور متوالي به يكديگر پيوند داد.
دسته دوم به كليپهاي روايتي موسوم اند. اين دسته از كليپها، هم تصاويري خاص را ارائه ميدهند و هم موسيقي را دربرميگيرند. به اين ترتيب آواز (يا قطعه موسيقي) به قطعهاي روايتي بدل ميشود و تصاوير، فرم يك فيلم كوچك را به خود ميگيرد. در اين كليپها، روايتي كه گاه ساختار پيچيده نيز دارد كليپ را ميسازد و با بهرهگيري از فنون سينمايي و زبان فيلمها جذابيتي نو ايجاد ميكنند. اين كار سبب ميشود كه تصاوير، راحتتر در ذهن مخاطب بماند. زيرا فضاهاي گوناگون آنها به سادگي درون ضمير ناخودآگاه بيننده راه مييابد و او را تحت تاثير قرار ميدهد (Kinder, Marsha ,1984). اين كليپها بيشتر از نظام روايتي فيلمهاي هاليوود پيروي ميكنند و گاه شكلي قديمي به خود ميگيرند، و به فيلمهاي كلاسيك شباهت پيدا ميكنند. اما آنچه اهميت دارد آن است كه ساختار اين كليپها در شيوه روايت خود از نوعي ساخت شكني پيروي ميكنند. در همريزي زمان، مكان و فضاها از خصوصياتي است كه در تمامي اين ویدیوكليپها اعمال ميشوند. نوع جلوه جريان سيال ذهن كه در روند روايت جاري ميشود و داستان با درهمشكني روايت كلاسيك و ايجاز در رويدادها، زماني كوتاه مييابد. از اينرو ویدیوكليپهايي كه آنان را در گروه روايي قرار ميدهيم عليرغم آنكه ممكن است محتواي گوناگون و متنوع داشته باشند، از جرياني روايتي پيروي ميكنند كه داستان ركن اصلي آن محسوب ميشود. ولي در هر حال نبايد فراموش كرد كه همانطور كه اشاره شد، ساختشكني در روايت و درهمريزي زمان و فضا در اين ویدیوكليپها اهميت خاصي دارند كه در بخش بعد نمونههايي از آنها را مورد بحث قرار خواهم داد.
اما دسته سوم، اين گروه از كليپها از تصاويري رويا گونه سود ميجويند و بيشتر از ديگر دستهها مورد استفاده قرار ميگيرند. دليلش هم در اين نكته نهفته است كه اين كليپها بيش از دو گروه قبلي بر مخاطب تاثير ميگذارند. در واقع تصاوير كوتاهي كه در اين ویدیوكليپها، سبب ايجاد تاثير بنيادين آنها بر تماشاگر ميشود(Ibid). به عبارت ديگر ويژگي تصويري بودن هر دو پديده، فقدان تداوم زماني / فضايي، تغيير ناگهاني موقعيتهاي فيزيكي و رواني و فراموش شدن بيشتر تصاوير با پايان يافتن يك ویدیوكليپ و يا بيدار شدن از خواب، از مشابهتهاي ميان روياها و اين قطعات هستند كه بيشترين تاثير خود را بر تماشاگر ايجاد ميكنند. به همين دليل است كه اغلب سازندگان ویدیوكليپها از رويا به عنوان يك منبع خلاقه استفاده ميكنند و با بهرهجويي از طبيعت برگشت كننده اين داستانهاي تخيلي در تحريك لذات دروني انسان، مضامين فرهنگي و ايدئولوژيك مورد نظر را به مخاطب منتقل ميسازند.
به طور كلي از نظر محتوايي 5 گروه اصلي را در اين ویدیوكليپها ميتوان تشخيص داد كه بنا به مفاهيمي كه در پي القاي آن هستند گروهبندي ميشوند. سبك بياني اين 5 گروه با هم تفاوت دارند اما فرم ظاهري آنها گاه با هم شبيه ميشوند. هم از اين روست كه ارتباط ميان فرم و محتوا در ویدیوكليپها شكسته ميشود و ساختاري جديد شكل ميگيرد.
ویدیوكليپهاي پوچگرا بيشتر به موسيقي پر سروصدا و خشن هيوي متال تعلق دارند و مضاميني خشونتگرا و ضد فمينيستي را به تصوير ميكشند. گروه كلاسيك تحت تاثير سينما است و فرم ظاهري خود را از ژانر (گونه)هاي سينمايي اقتباس ميكند. اما گروه ویدیوكليپهاي پست مدرن قطعاتي هستند كه بر هيچ مفهوم خاصي متمركز نميشوند و مخاطب را در نوعي سردرگمي نگه ميدارند. دراين گروه نيز اقتباس از فرمهاي سينماي كلاسيك، نقاشيهاي دورههاي مختلف و تكههايي از فيلمها به چشم ميخورد.
پنج دستهي اصلي كليپها را از نظر محتوا ميتوان در جدول فوق گنجاند. همهي اين انواع از استراتژي هنرآوانگارد، خودانگيز (Self -reflexive) و تصاوير خيالي سود ميجويند.
زيباشناسي ساختار ویدیوكليپ
فيلم، مانند همهي هنرها، بر تماشاگران تاثير ميگذارد. بينندگان يك فيلم تحت تاثير چيزي كه درون فيلم است، قرار ميگيرند (مثلاً از چيزهايي كه در شكل آنها دست برده شده است). ميتوانند احساس بيگانگي از (درگير شدن با) كنش فيلم داشته باشند. ميتوانند هيجاني در قبال رشد داستان ابراز كنند و ميتوانند از طريق يكي شدن با شخصيت فيلم واكنش نشان دهند. اينها دقيقاً همان حسهايي هستند كه در حد فاصل ارتباط ميان فيلم و ویدیوكليپ وجود دارند. به عبارت ديگر استفاده از خصوصيات سينماي كلاسيك در ویدیوكليپها در باز آفريني همان احساسات بسيار موثر عمل ميكنند.
مهمترين خصوصيت ویدیوكليپ و در واقع آن چيزي كه سبب برانگيختن تحسين منتقدين در برابر اين پديده شده، ساختاري بود كه گاه تمامي قواعد پيشين را در هم ميريخت: اين شكل در واقع از نوعي ساخت شكني (Deconstructive) همراه با تمهيدات مدرنيستي شكل ميگرفت. در يك ویدیوكليپ كليه اصول و قواعد زيباييشناسي كلاسيك، همچون نماهاي عمل / عكس العمل، ارتباطات تداومي،درك معمول شخصيتي، قوانين مربوط به خط فرضي* * *،برش تطابقي* * * * (Match Cut) و ...، در هم ريخته ميشوند. زيرا كليپ شيوه بياني خاص خود را داراست.
اين خصوصيت حتي در كليپهايي كه ظاهري داستانگو دارند به خوبي ديده ميشوند، و حتي در قطعاتي كه برداشت مشخصي از يك گونه (ژانر) سينمايي خاص هستند.
در كليپ «Material Girl» (دختر پولكي يا دختر جسماني) ، نقض قواعد كلاسيك در تضادي دروني با فيلم » آقايان موطلاييها را ترجيح ميدهند. « (Gentlemen Prefer Blondes) ساخته هاوارد هاكز (Howard Hawks) قرار ميگيرد. مادونا ستارهاي است كه بيش از هر كس ديگري نمايانگر قهرمان زن فمينيسم پست مدرنيستي است، تركيب تنهاي او جلوهاي اغواگرانه و استقلالي متهورانه را به تصوير ميكشد. از سوي ديگر هاكز از فيلمسازان بزرگ هاليوود بود كه از صوت و موسيقي به عنوان عامل واقعي سبك خود بهره جستند. (گرگور، اولريش، پاتالاس، انو، تاريخ سينماي هنري، ص 279)
موسيقي / تصوير "دختر جسماني" بخصوص قطعه مناسبي براي بحث است، زيرا نمونه واضحي از پديده موسيقي / تصوير را جلوهگر ميسازد، كه نمونهاي ممتاز از درهمآميزي با يك فيلم خاص هاليوودي را ارائه ميكند. به همين دليل، و به خاطر دشواري تبيين متن قطعه با آنچه كه به نمايش ميگذارد و همچنين درهمريزي بسياري از مرزهاي قراردادي، من اين قطعه را در گروه قطعات پست مدرن، طبقهبندي ميكنم.
موسيقي / تصوير "دختر جسماني" شكل تصويري خود را از فصل نهايي رقص و آواز مشهور مرلين مونرو در فيلم "آقايان موطلاييها را ترجيح ميدهند"، اقتباس كرده است. در هر دوي اين آثار، هم فيلم و هم كليپ، خواننده در مركز توجه تماشاگر قرار ميگيرد. در واقع اين تمهيد، بازسازي موقعيت تصوير آينهاي لاكان است كه خواننده را در ميان قاب كادربندي ميكند و احساسات خاصي را در تماشاگر ايجاد ميكند.
هنگامي كه به موسيقي / تصويري كه با الهام از فصل رقص مونرو ساخته شده برميگرديم، متوجه ميشويم كه موقعيت در اين قطعه به مراتب پيچيدهتر است. نخست آنكه، در اين قطعه مشخص نيست كه تصوير از ديدگاه چه كسي روايت ميشود به عبارت ديگر از آن جا كه هيچ كدام از اعتبارات قراردادي سينما در جايگاه معمول خود نيستند، معلوم نيست كادر تصوير نگاه كيست؟ و تماشاگر خود را جاي چه كسي بايد بگذارد. آيا او خواننده است، كه به عنوان ستارهاي مشهور حرف ميزند يا او كارگردان است كه به خواننده دل بسته؟ اگر ما نخست بر تمهيدات تصويري متمركز شويم و سپس بر صدا، خواهيم ديد كه باز هم پاسخهايي متفاوت و گيج كننده دريافت خواهيم كرد.
اين چند گانگي برداشت به چگونگي بررسي نشانه شناسانهي قطعه مربوط ميشود. پير فرانكاستل مينويسد: » آنچه بر پرده و بر احساس ما ظاهر ميشود واقعيت نيست بل يك نشانه است. همواره به خطا فرض ميكننند كه سينما ما را در برابر همزاد واقعيت قرار ميدهد. هرگز نبايد از ياد برد كه فيلم از تصاوير ساخته ميشود، يعني از پارههاي چيزهايي كه محدودند و زودگذرند. آنچه بر پرده ماديت مييابد نه واقعيت است و نه تصويري كه در مغز فيلمساز شكل گرفته است و نه تصويري كه به خود در مغز ما شكل ميدهد، بل فقط يك نشانه است به دقيقترين معناي اين واژه. « (احمدي، بابك،1371، ص 10)
از نظر تصويري، به نظر ميرسد كه اين نگاه كارگردان است كه برخي نماها را شكل داده، اما اين با بعضي بخشها سازگار نيست. نماهايي كه احتمالاً از ديد كارگردان سازماندهي شده (يا بعداً اين گونه از آنها برداشت ميشود) تنها تداخلهايي نامنظم را ايجاد ميكنند. قطعه با تصويرسازي (احتمالاً تقليدي) نگاه هاليوودي آعاز ميشود: نماي نزديكي از كارگردان، كه نقش او را كيت كارادين بازي ميكند (قطعه باز هم به فيلمهاي هاليوودي نزديك ميشود)، ديده ميشود، كه به زودي ميفهميم در حال تماشاي نماهاي آزمايشي از فيلمي است كه قرار است خواننده (ستاره سينما) بازي كند. او با نگاهي مستقيم و غرق در فكر، به تصوير خيره شده. در نهايت ميگويد: "من اونو ميخوام، جرج! جرج قول ميدهد كه او را استخدام كند، هنگامي كه تصوير به نماي دو نفره مردان قطع ميشود، كه در مقابلشان پرده سينما و تصوير خواننده قرار داد، ما هنوز هيچ صدايي از موسيقي را نشنيدهايم. دوربين به چهره خواننده نزديك ميشود، و نگاه او نخست به دوربين (تماشاگر) و سپس به مرداني كه درون تصوير او را احاطه كردهاند دوخته ميشود. هنگامي كه دوربين به سوي پرده حركت ميكند، مرز ميان اتاق نمايش، پرده و دكور فيلم مخدوش ميشود (فضاي جديد شكل ميگيرد كه مربوط به داستان ویدیوكليپ، و خواننده به عنوان ستارهي موسيقي" است)، آن تمرين و آزمايش (اگر چنين چيزي وجود داشته) به پايان ميرسد، و يك عاشق ثروتمند وارد صحنه ميشود و هديه بزرگي را به خواننده تقديم ميكند.
در اين جا ذكر نمونهاي ديگر ضروري به نظر ميرسد: در فيلم سرگيجهي آلفرد هيچكاك مادلن استر برابر پردهاي نقاشي نشسته است. شيوهي آرايش موي زني كه در پرده نقاشي شده است با مدل موي مادلن همانند است. اين همانندي به چشم اسكاتي كه مادلن را تا موزه تعقيب كرده است، اسباب شگفتي است. مدل مويي كه در پرده ميبينيم، به چشم اسكاتي و تماشاگر، با قاعدهي نقاشيك ترسيم شده است و نميتواند با مدل موي مادلن يكسر همانند باشد. براي اسكاتي مادلن موجودي واقعي و زنده است، و زني كه در پرده ترسيم شده، تصوير است. براي تماشاگر فيلم مادلن و زن هردو تصويرند. روي نوار سلولوييد هر دو از يك جنسند. قراردادي نشانه شناسيك اما تماشاگر را به اسكاتي نزديك ميكند. اكنون تماشاگر ميخواهد و ميكوشد تا ميان دو تصوير تفاوت گذارد. او مادلن را چون در جهان داستان جاي دارد، واقعيتر ميشناسد تا تصوير زن بر پردهي نقاشي را.(احمدي، بابك،1371، ص 50) اين درست نظير حسي است كه در كليپ دختر جسماني ايجاد ميشود، با اين تفاوت كه در اين جا در همريزي احساسات تماشاگر هدف اصلي قطعه است. به عبارت ديگر در اين جا نشانهها نوعي دلالت ضمني نيز مييابند. همان گونه كه بابك احمدي مينويسد: » دالي خاص، مدلولي در ذهن ميآفريند. اين هر دو (نشانه) سازندهي دالي تازه ميشوند كه به گسترهي دلالتهاي ضمني تعلق ميگيرد.« (همان جا، ص54)
در جايي ديگر تصوير به نماي نزديكي از يك تلفن سفيد كه زنگ ميزند و دستي آن را برميدارد قطع ميشود، اين تصوير باز هم از نظر فضايي بيننده را گيج ميكند. ما كجا هستيم؟ اين تصوير از نگاه كيست؟ هيچ عامل روايتي وجود ندارد تا مخاطب از طريق آن موقعيت خود را درك كند؛ صداي تك گويي خواننده با تلفن (تنها جايي از قطعه كه او حرف ميزند) فضا را به عنوان اتاق رختكن او معرفي ميكند. هنگامي كه او صحبت ميكند، دوربين به آرامي (مانند قراردادهاي فيلمهاي هاليوودي) به سوي در اتاق, عقب ميرود، تا كارگردان را كه كنار در ايستاده در كادر بگيرد. آيا اين نما از ديد او گرفته شده بوده؟ با ورود او به تصوير، نوع نگاه بطور مشخص نگاه او ميشود، و خواننده موضوع اصلي اين نگاه است. تك گويي تلفني كه كارگردان همراه با بيننده، ميشنوند، مويد آن است كه در همان زمان خواننده، گردنبند الماسي را به عنوان هديه دريافت كرده است، از اين رو كارگردان هديهاي را كه براي او آورده درون سطل آشغالي كه سرايدار در همان لحظه به طور تصادفي از آنجا حمل ميكند، مياندازد. اين نكته، نمايانگر اين مسئله نيز هست كه خواننده، با آن شخصيتي كه در صحنه اجرا ميكند متفاوت است. زيرا او گردنبندش را به دوستي كه تلفني با او صحبت ميكند، پيشكش ميكند.
دوباره به فضاي صحنه باز ميگرديم، جايي كه فرض كرده بوديم دكوريك فيلم است؛ اما اين هم معلوم نيست، زيرا هيچ اشاره مستقيمي به زمينه روند فيلمسازي صورت نگرفته، و از سوي ديگر هيچ فضاي مربوط به تماشاگر نيز وجود ندارد. اما در كنار همه اينها، خواننده با دوربيني كه موسيقي / تصوير را ميسازد و در نتيجه با تماشاگر تلويزيون, ارتباط مستقيم برقرار ميكند و بيشتر با نگاه او (مخاطب) بازي ميكند تا با مرداني كه درون كادر، و در كنارش قرار دارند. اما اين درهمريزي فضايي باز هم ادامه مييابد: تصوير ناگهان قطع ميشود به نماي از پشت يك اتومبيل شيك قرمز رنگ كه در حال ورود به استوديو است، به دنبال آن نماهايي از خواننده در لباسي قرمز همچون همان اتومبيل، ديده ميشود. لباسي كه همان عاشق ثروتمندش براي او فرستاده. پس از آن تصاوير چهره خواننده و پاسخهايش به دوربين ديده ميشود. اما اين نگاه كيست؟ چه كسي اينجا مخاطب حرفهاي خواننده است؟ هنگامي كه خواننده اتومبيل را ترك ميكند، ما دوباره متوجه كارگردان ميشويم، اما اين نماها نميتواند از ديد او بوده باشد.
پس از اين باز هم به فضاي صحنه / فيلم باز ميگرديم تا طولانيترين فصل اجرايي قطعه را شاهد باشيم. اين فصل دقيقاً بر حركات مونرو در آواز "الماسها" منطبق است و بر همان ارتباطات متداخل متني كه پيش از اين به آن اشاره كردم استوار است.ما نميتوانيم با اطمينان بگوئيم كه اين بخش، آن فصل فيلم را مورد تفسير قرار ميدهد، تنها از آن استفاده ميكند، يا ريشخندي استهزا آميز ارايه ميكند. (چيزي كه گاه احساس ميكنيم واقعاً اتفاق ميافتد.) همه چيز با در نظر گرفتن اين حقيقت كه خود فيلم "آقايان موطلاييها را ترجيح ميدهند" يك فيلم كمدي است، پيچيدهتر ميشود، زيرا فيلم، خود, استهزايي اغراق آميز است.
در سينما آنچه بيرون از هر فريم (از كادر يا قاب تصوير) قرار ميگيرد، خارج از فيلم نيست. عناصر خارجي ميتوانند، در فريمي ديگر، در نمايي كه دوربين در آن حركت ميكند، يا در نمايي كه پس از تقطيع نماي حاضر ميآيد به چشم آيند.(احمدي، بابك،1371، ص85) اين اتفاقي است كه براي در همريزي ديدگاه تماشاگر در اين قطعه بسيار مورد استفاده قرار گرفته است. در سينما، ما همواره عناصر بيرون كادر را به تصور در ميآوريم. در آثار روبر برسون صداهاي عناصر بيرون كادر به ما امكان درك موقعيتهاي خارج از كادر را ميدهند و تصور درست و دقيقتري از عناصر بيروني مييابيم كه در گام نخست به صدا وابسته است. (همان جا، ص 97)
از آنجا كه هيچ مخاطب مستقيمي وجود ندارد، بيننده تنها كسي است كه هدف نگاه خواننده قرار ميگيرد، و او در واقع براي تماشاگر تلويزيون در حال اجراي برنامه است.
اين تحليل كوتاه از نماهاي اصلي و كاربرد فضاهاي مستقيم، روشهايي را نشان ميدهد كه از خلال آنها قراردادهاي كلاسيك فيلمهاي هاليوودي، كه در موسيقي / تصويرها مورد الهام قرار ميگيرند، به طور مداوم درهم ريخته ميشوند. كاربرد اين نماها در اينجا نشان دادن اين نكته است كه چگونه حتي يك موسيقي / تصوير كه از اين قواعد استفاده ميكنند – برخلاف بسياري از قطعات ديگر كه تكنيكهاي آوانگارد و غيرعادي آنها كاملاً روشن هستند. تمهيدات روايي معمول را به شكلي ديگر گونه بكار ميگيرند. اما موسيقي / تصويرها سنتهاي كلاسيك را حتي با ارتباطات صدا و تصوير نيز در هم ميريزند.
نشانهها در فيلمسازي كاربردي هم پاي نقاشي مييابند. در واقع اين نشانهها هستند كه مفاهيم اصلي تصوير را ميسازند و تماشاگر به صورت ذهني درگير آنها ميشود. اريك رومر نوشته است كه سينماگر نميتواند به هنر نقاشي و اشكال پلاستيك بياعتنا باشد، اما ياور اصلي او نه نقاشي، بل شاعري است. به نظر رومر هنگامي كه ميگويند نماي فيلمي " تقريباً همانند پردهاي از ورمير است"، با كاربرد واژهي "تقريباً" بر اين نكته تاكيد كردهاند كه "البته كار ورمير زيباتر است".(احمدي، بابك، 1371، ص 77)
بسياري از كليپها برداشتهاي شخصي از گونههاي سينمايي را به صورت تركيبي، تقليدي يا استهزايي و هجوگونه، نشان ميدهند. يكي از اولين نمونهها در اين خصوص، كليپ معروف » تريلر« است كه از گونه ترسناك در سينما، هم استفاده ميكند و هم آن را به استهزا ميگيرد. مردگاني كه در فضايي ترسناك در يك گورستان سر از خاك به درميآورند و همراه خواننده در خيابانهاي شهر ميرقصند و دوست خواننده را ميترسانند. اين كليپ كه در نوع خود قطعهاي بلند محسوب ميشود و حدود 15 دقيقه طول زماني آن است به دليل آنكه كارگردان آن، خود خالق چند فيلم ترسناك بوده، از شاخصههاي سينمايي ترسناك به خوبي بهرهمند شده، اما ساختار آن و روند وقايع، غيرمعمول و درهم شكسته است.
ویدیوكليپهاي » انتظاري براي يك قهرمان« از باني تيلر (Bonnie Tyler’s Holding Out for a Hero) (با برداشتي از سينماي وسترن)، » نه اشكي بيشتر« از گروه برلين (Berlin’s No more Tears) (با نگاهي به سينماي گانگستري به خصوص فيلم باني وكلايد ساخته آرتورپن)، » يك نفر مرا نگاه ميكند« از گروه راك ول (Rock Well’s Somebody’s Watching Me) (با برداشتي از سينماي ترسناك)،» Harlem Shuffle « از گروه رولينگ استونز (كه پلي است ميان آثار والت ديزني و فيلمهاي موزيكال) در ارتباطي خاص با سينماي كلاسيك قرار دارند ولي از اصول و قواعد هاليوودي استفاده نميكنند. به اين معنا كه ويژگيهاي ظاهري خود را از گونهاي (ژانر) خاص اخذ نمودهاند اما از نظر روايت و ساختار به آنها پايبند نيستند. سينماي هاليوود كاركرد ديگري نيز در ویدیوكليپها دارند. در اين گروه از كليپها بخشهايي از فيلمهاي كلاسيك سينما به طور مستقيم استفاده ميشود. يك نمونه خاص اين موضوع قطعه » تو عاشق شدهاي« از گروه رت (Ratt's You're in Love) است كه تصاويري رومانتيك از فيلمهاي كلاسيك تاريخ سينما، از متروپوليس فريتزلانگ تا به امروز شامل بخشهايي از كارهاي والت ديزني، اينگريد برگمن، پيترلوري تا لوسيل بال و گروچو ماركس را در كنار هم قرار داده است. در اين ميان، نماهايي از گروهي هيوي متال (Heavy Metal)، با لباسهاي عجيب در حال اجراي قطعه، ديده ميشوندو از اين طريق فاصله ميان دنياي به ظاهر بيگناه و رومانتيك هاليوودي و پوچگرايي جهان معاصر را به تصوير ميكشند. يكي ديگر از اين نمونهها، قطعه (Elton John's Heartache all over) است. در اين قطعه بخشهايي عاشقانه از آثار دوران صامت استفاده شده و در آن، گروه درون قابي ظاهر ميشود كه آگاهي خود را نسبت به شرايط اجتماعي هم پايه همان بخشهاي فيلمها نشان ميدهد. به عبارت ديگر خود را در نوعي بيخبري ظاهري نشان ميدهد و همه چير را از ديدگاه عشق نگاه ميكند.
دسته ديگري از كليپها نيز وجود دارند كه ميتوان آنها را از گروه خود/ انعكاسي (Self-reflexive) دانست. در اين كليپها، قطعه از درون يك دستگاه تلويزيون، يك قاب عكس يا درون اتاق ضبط استوديو ديده ميشود. گاه نيز مضمون اصلي آنها نمايش روند ساخته شدن يك كليپ است، مانند قطعه» كسي براي دوست داشتن« از ريك اسپرينگ فيلد، (Rick Spring field's Someone to Love) يا قطعه «O Sherrie» از استيوپري (Steve Perry) كه در آن كارگرداني ميخواهد قهرمان داستان را براي نقشي در يك صحنه پردازي قرون وسطايي آماده كند، اما در نهايت، قهرمان، حوصلهاش سر ميرود و با دوست دخترش فرار ميكند و همه اطرافيانش را خشمگين و عصباني بر جاي ميگذارد. قطعه » قلب روشن است« از گلن فري، (Glen Frey's The Heart is On) از تصاويري كه در يك مونيتور كنار ميز مونتاژ ديده ميشود، آغاز شده و در همان جا نيز پايان مييابد. در قطعه « Shock the Monkey » از پيتر گابريل نيز روند حركتي و نمايشي يك پرژكتور عامل تصويري تكرار شوندهاي در طول قطعه است. در اين كليپ عملكرد پرژكتور نمايش كه جابجا در طول كار ديده ميشود، جلوهاي آزار دهنده دارد، چون توجيه مكاني و روايتي ندارد.
شيوههاي ديگري نيز در ساخت ویدیوكليپها اعمال ميشود. شيوههايي كه هر كدام به نوعي بنيانهاي نشانه شناسانهي تصاوير را دچار دگرگوني ميكنند تا تصاوير معاني و مفاهيمي تازهتر بيابند. به عنوان مثال در برخي از كليپها تكرار تصوير يا روايتي خاص بر پردهاي پشت سر خواننده به نمايش درميآيد يا خواننده را در كنار تصاوير جواني و كودكياش قرار ميدهند. گاه همه چيز گويي از دوربين يك عكاس ديده ميشود و در آن صورت باز درهمريزي بياني اين نكته كه روايتگر تصاوير كيست، در كليت قطعه نمايان ميشود. اين شيوهي بياني در سينما نيز به كار گرفته شده، به عنوان مثال در فيلم پنجرهي عقبي (در ايران: پنجره رو به حياط) ساختهي هيچكاك همهي رويدادهاي اصلي از دريچهي دوربين جيمز استوارت ديده ميشود.
آنچه مسلم است، اين است كه هيچ روشي مدت زيادي دوام نميآورد و نوآوري در ساختار كليپها كماكان ادامه دارد. يكي ديگر از اشكال مورد استفاده در كليپها، تصاوير خيالي وهمآميز است. چنين فضايي در آثار گروه پت شاپ بويز (Pet Shop Boys) به خوبي ديده ميشود. در آثار اين گروه استفاده از امكانات انيميشن كامپيوتري به فراواني مشاهده ميگردد. اعضاي گروه با لباسهاي عجيب و فانتزي در فضايي بيزمان و بيمكان شبيه به شهرهاي خيالي فيلمهاي علمي تخيلي و با جلوهاي گاه شبيه به سربازان كشورهاي كمونيستي (يك شكل و منظم) به گونهاي كه در تعداد زياد تكرار شدهاند، ديده ميشوند، اين آدمهاي خيالي عجيب و غريب در چنين هيئتي به خواندن ميپردازند و از اين طريق نوعي آشنايي زدايي ميكنند.
يك نمونه بسيار زيبا قطعه » تو ممكن است فكر كني« از گروه كارز(Car's You Might Think) است. كه در آن همه شيوههاي غافلگير كننده و غيرقابل پيشبيني به كار بسته شده و به طور كلي به شدت تحت تاثير روش تصويرپردازي رنه مارگريت (Rene Magritte)، نقاش و مجسمهساز سوررئاليست فرانسوي است. اين قطعه در زمان خود با توفيق بسيار روبرو شد و جايزه بهترين كليپ سال را به خود اختصاص داد.
بررسي روانشناختي ساختارشكني در ویدیوكليپ
تفاوت بنيادين ویدیوكليپ با ساختار كلاسيك فيلمها از طول زمان كوتاه آن (حدود5 دقيقه) منشا ميگيرد. ساختمان اين ویدیوكليپها غالباً غيرروايي و به شكل آوازي است. هنگامي كه ویدیوكليپها در يك شبكه تلويزيوني پشت سرهم پخش ميشوند، همواره وقفههايي وجود دارد كه از پايان گرفتن يك قطعه و آغاز ديگري پديد ميآيد، وقفههايي كه با آمدن مجري، مقدمهها، مصاحبهها و آگهيهاي تجاري پر ميشوند. در چنين شبكههايي تاثير جذاب روايت كه در فيلمهاي داستاني عامل جذب تماشاگر محسوب ميشود، وجود ندارد. در واقع جذابيت سينما بر اساس نظر برخي نظريه پردازان از تمايلات دروني تماشاگر نسبت به مسئله (Voyeurism) و (Fetishism) منشا ميگيرد. به عبارت ديگر هنگامي كه ما به تماشاي يك فيلم مينشينيم حسي كه ما را به ديدن فيلم ترغيب ميكند نوعي حسن كنجكاوي نسبت به زندگي ديگران است. اين حس در تئاتر نيز وجود دارد و از آن به ديوار چهارم تعبير ميشود كه در حقيقت ديوار چهارم خانه يك فرد برداشته شده و تماشاگر به تماشاي وقايع درون آن ميپردازد. اين حس از دوره كودكي به نوعي در همه افراد وجود داشته است. آن كاپلان نظريهپرداز ویدیوكليپ مينويسد: » تمام ساختار رسانه سينما، با نمايش آن در يك سالن تاريك و تصاويري بزرگ بر پردهاي روشن شكل ميگيرد كه در واقع با اضافه كردن ميل به Voyeurism به اين مجموعه، جذابيت آن به خاطر بازگشت تمايلات دوران كودكي به وجود ميآيد.« (Kaplan, 1989, P.103)
كاپلان همچنين از قول ژاك لاكان، روانكاو فرانسوي ميگويد: » سينما يك آينه بازنماست. زيرا نظريه لاكان درباره اينكه چگونه ذهن از طريق زبان مادري شكل ميگيرد، در نظريههاي اخير فيلم موثر بوده است. از نظر لاكان، تصوير كمبودها، به خصوص، هر دو جنس را به احساسي زنانه در توهم يكي شدن با مادر فرو ميبرد. آنچه لاكان » تصوير آينهاي« (Mirror-Phase) مينامد (لحظهاي كه كودك براي نخستين بار با تصوير خود در آينه ارتباط برقرار ميكند) به آگاهي فرد نسبت به توهم يكي شدن با مادر اشاره دارد. كودك، در آن لحظه متوجه ميشود كه با مادر خود تفاوت دارد (در آينه تصوير كودك در آغوش مادر ديده ميشود)؛ او همچنين تصوير آينهاي خويش را نيز باز ميشناسد (كه لاكان به آن تصور ايدهآل (Ideal Image) ميگويد), به عنوان ذات و وجودي كه از خودش جداست. ذهن در اين شرايط دچار شكاف ميشود (ميان مادر و غيرمادر؛ اين سوي آينه و آن سوي آينه). اين نكته مهم را بايد بدانيم كه خود ايدهآل (Ideal Ego) كودك كه از طريق اين تصوير آينهاي شكل ميگيرد به طور كامل اين تصور را نمييابد كه تصوير مادرش يك تصوير ديگر است؛ او به اين ترتيب نگاه خودش را به عنوان نگاه » ديگري« نمادپردازي ميكند و از اينرو تمايلاتش نسبت به مادر تحريك ميشود، تمايلاتي كه تاثيري محكم بر زندگي او ميگذارد.« (Ibid)
اين نمادپردازي مادر به عنوان ديگري، از نظر لاكان، يك تجربه جهاني است و براي آنكه يك فرد پا به دنياي انسانها بگذارد ضروري است. اين جداسازي كه ميزان نمادپردازي به آن بستگي دارد، روندي الزامي است. اما اگر كودك دست از خيالپردازي برندارد، اين "زمان" است كه در نهايت زوج كودك / مادر را از هم جدا ميكند. به اين ترتيب تصوير آينهاي، كودك را براي ورود به دنياي واقعي نمادها، طي سالهاي زندگياش آماده ميكند (مقصود لاكان از دنياي نمادها، مجموعه زبان، نشانهها، تصوير، اشارهها، صداها و غيره است.)، كه در آن كودك موقعيت خود را به صورت يك جنس مشخص درمييابد (و موقعيت را با واژهي "او" (He/She)، "تو" و "آن" درك ميكند).
از سوي ديگر رولان بارت نيز به اين مسئله اشاره ميكند كه بيننده يك فيلم تلاش ميكند تا از درون تصويري كه بر پرده افتاده، در درون خود به نوعي احساس كمال برسد. (احمدي، بابك،1371، ص 85-80) اما ویدیوكليپ دقيقاً اينگونه نيست. ویدیوكليپ تلاش ميكند تا اندازهاي ذهن را در موقعيت دوگانهاي كه از نا آگاهي توهمي صحنه براي يكي شدن با تصوير ايدهآل ايجاد ميشود، قرار دهد. به عبارت ديگر ما درجهاني قرار ميگيريم كه در آن تخيل و واقعيت در نوعي واقعيت توهمي به يكديگر ميرسند و همه به اين باور ميرسيم كه همه تخيلات از يك واقعيت اصلي منشا ميگيرد. و اين همان جهت ساختار شكنانه است. ویدیوكليپ و شبكههايي كه به طور 24 ساعته به پخش آن اختصاص دارند، با زمينه فاقد تمركز آن، با محدود كردن اشيا در درون يك سيستم، با بخشهايي كه همه به هم مربوطاند و بيپايان نيز هستند، مرزها را در هم ميريزند، قابها را ميشكند و جهاني نوين را بنيان ميگذارد.
نتيجهگيري
تقسيمبندي نخستين اين قطعات نشان دهندهي نوعي ترتيب است كه ميتوان آن را به گونهي زير طبقهبندي كرد:
1- كلاسيك
2- رومانتيك
3- پست مدرن
4- نهيليستي
5- وجدان اجتماعي
بررسي اوليه نشان ميدهد كه بيشترين گروه از ویدیوكليپهاي پخش شده در شبكههاي تلويزيوني به گروه كليپهاي كلاسيك و پس از آن رومانتيك تعلق دارند. اما نكته قابل توجه آن است كه ویدیو كليپهاي وجدان اجتماعي كمترين ميزان پخش و همينطور كمترين ميزان ساخت را دارا هستند. به عبارت ديگر قطعات وجدان اجتماعي در گروه آثاري قرار ميگيرند كه خيلي مورد توجه گردانندگان شبكههاي تلويزيوني نيستند و البته تقاضاي عمومي هم براي اين آثار زياد نيست. نكته درخور توجه ديگر آن است كه در دو گروه قطعات كلاسيك و رومانتيك عناصر مشابه يكديگر بسيار زياد ديده ميشوند به گونهاي كه گاه امكان جداسازي آنها از هم به سختي ممكن است. زيرا در آثار كلاسيك جلوههايي از بيان رومانتيك و در آثار رومانتيك، ساختاري كلاسيك به چشم ميخورد. حال آنكه اغلب گروههاي بياني، فاقد جنبههاي وجدان اجتماعي هستند يا بسيار عادي و در سطح به آن نگاه ميكنند. از سوي ديگر شايد توجه كمتر به گروه قطعات پست مدرن به دليل پيچيدگي ساختاري آنها است كه درك اين قطعات را براي مخاطب عام پيچيدهتر ميكند و از آنجا كه مخاطبان اصلي كليپها جوانان و عوامي هستند كه خيلي دربند تفكر و پيبردن به رازهاي تصويري نيستند، اين گروه از آثار كمتر مورد توجه آنان قرار ميگيرد. در مورد قطعات نهيليستي نيز بايد گفت كه اين آثار كه غالباً به نوع موسيقي هيوي متال تعلق دارند از نظر شنيداري آثاري پرسر و صدا و غالباً گوش خراشاند و مضامين خشونت بار آنها نيز سبب ايجاد نوعي حالت تدافعي در بيننده نسبت به آنها ميگردد.
30 ویدیو كليپي كه در اينجا نام برده شدهاند به عنوان نمونههايي از بيش از دويست كليپ برگزيده شدهاند، زيرا جلوههاي انواع ياد شد در اين ویدیوكليپها مشخصتر و برجستهتر ديده ميشوند.
نكته جالب ديگر آن است كه ویدیوكليپهاي وجدان اجتماعي حتي از گروه خشن و غيرانساني قطعات نهيليستي نيز كمتر پخش ميشوند كه اين خود جاي تامل دارد.
ویدیوكليپ از جلوه هاي هنر برتر و هنر عاميانه به صورت آگاهانه استفاده مي كند تا احساسي آزادانه را از طريق درهم ريزي مرزهاي معمول، خلق كنند. تصاوير هنر برتر و هنر عاميانه، اكنون در عصر اينترنت و ماهواره، به طور مشخص به كليشه هاي مبتذل و كهنه بدل شدهاند. ویدیوكليپها، امروز تمامي جلوه هاي مرده را دوباره زنده كرده اند و با كنار هم قرار دادن آنها، شكلي نو آفريده اند. شكلي كه از قطب بندي هاي قديمي اجتناب مي كند. اين تنها استراتژي اي است كه به هنرمندان جوان امكان ميدهد تا جايگاه خود را در جامعه بيابند و سبب مي شود تصاويري نو خلق كنند تا وضعيتي را كه در آن قرار دارند، تغيير دهند. ویدیوكليپ، از اينرو، با عدم تمركز بر يك فرهنگ خاص، نشانگر تقابل جوانان با دنياي پيشين است.
ویدیوگرافي
(فهرست ویدیوكليپ هاي كه براي نوشتن اين مقاله بررسي شده اند)
ترسناك (كلاسيك)
- Michael Jackson, Thriller
موزيكال (كلاسيك)
- Madonna, Material Girl
كلاسيك
- Bonnie Tyler, Holding out for a Hero
گانگستري (كلاسيك)
- Berlin, No more Tears
ترسناك (كلاسيك)
- Rock well, Somebody’s Watching Me
پست مدرن
- Ratt, You’re in Love
كلاسيك
- Elton John, Heartache all over
رومانتيك
- Rick Springs field , Someone to Love
نهيليست
- Eurhythmics, Sex Crime
كلاسيك
- Def Leppard, The Photograph
نهيليست
- Bless the child
پست مدرن
- Duran Duran, Reflex
كلاسيك
- Dary Hall, Out of Touch
پست مدرن
- Peter Gabriel, Shock the Monkey
رومانتيك
- Lionel Ritchie, Hello
رومانتيك
- Phil Collins, One more Night
رومانتيك
- Cyndi Lauper, Time after Time
پست مدرن
- Queen, Radio Gaga
پليسي (كلاسيك)
- Richard Marx, Hazard
رومانتيك
- Madonna, You will See
نهيليست
- Billy Idol, Rebel yell
نهيليست
- Billy Idol, White Wedding
نهيليست
- Madonna, I like a Virgin
پست مدرن
- Tina Turner, Private Dancer
كلاسيك
- Whitey Huston, How will I Know
وجدان اجتماعي
- Scorpions, Wind of Change
پست مدرن
- Tina Turner, Typical Male
رومانتيك
- Paul McCartney, No more Lonely Nights
وجدان اجتماعي
- Michael Jackson, Earth Song
وجدان اجتماعي
- Michael Jackson, Heal the World
وجدان اجتماعي
Donna Summer, She Works Hard for the Money
يادداشت ها
* - بلوز (Blues): شكل خاصي از موسيقي جاز كه مختص سياهپوستان است. ريتم هاي آن از آوازهاي حين كار بردههاي سياه گرفته شده و به تدريج تغيير شكل داده است. با حركتهاي موزون جمعي همراه است و فضايي ريتميك اما آرام دارد.
** - كانتري (Country): نوعي موسيقي وسترن كه بيشتر در فيلم هاي وسترن شنيده ميشود و بنيان شكل خاصي از موسيقي امروز است. ساز بانجو و ويولن از سازهاي اصلي استفاده شده در آن است.
** - خط فرضي: خطي است كه به صورت فرضي ميان دو نفر كه در حال گفتگو هستند كشيده مي شود تا جاي هر كدام نسبت به دوربين (سمت چپ يا راست كادر) مشخص باشد. تا وقتي دوربين در يك طرف خط قرارداشته باشد، دو نفر مقابل دوربين همواره در همان سمتهاي اوليه باقي مي مانند اما با رد شدن دوربين از اين خط جاي دو نفر عكس هم شده و جابجامي شود. شكستن خط فرضي از ترفندهاي ساختاري شكنانه اي است كه در ویدیوكليپ ها فراوان استفاده مي شود.
**** - برش تطابقي (Match cut): پيوند دقيق دو نما كه از نظر حركتي مشابه هستند و يك عمل را در دو زاويه ديد نشان مي دهند. مثلاً فردي دري را باز مي كند شروع عمل او در نمايي دور ديده مي شود ولي باز شدن در، در نماي متوسط ادامه مي يابد اين دو نما با برش تطابقي به هم پيوند مي خورند، اگر اين كار رعايت نشود نوعي پرش ايجاد ميشود كه تداوم را درهم ميريزد و اصطلاحاً به آن برش پرشي يا Jump Cut گفته مي شود. اين ترفند نيز به صورت پرشي نوع تكنيك ساختار شكنانه است.
برش تطابقي و رعايت خط فرضي هر دو از تكنيك هاي كلاسيك در فيلم سازي محسوب مي شوند.
فهرست منابع و ماخذ
- احمدي، بابك، 1371، از نشانه هاي تصويري تا متن، نشر مركز، چاپ اول، تهران
- پاتالاس، انو، گرگور، اولريش، 1368، تاريخ سينماي هنري، برگردان هوشنگ طاهري، موسسه فرهنگي ماهور، چاپ اول، تهران.
- جانتي، لوئيز، 1366، شناخت سينما، برگردان ايرج كريمي، انتشارات فيلم، چاپ اول، تهران.
- جنكس، چارلز، 1379، پست مدرنيسم چيست؟ ، برگردان فرهاد مرتضايي، انتشارات كلهر، چاپ اول، تهران.
- دوايي، پرويز، 1366، فرهنگ واژه هاي سينمايي، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول، تهران.
- رايتس، كارل، ميلار، كوين، 1367، فن تدوين فيلم، برگردان وازريك در ساهاكيان، انتشارات سروش، چاپ اول، تهران.
- ريد، هربرت، 1371، معني هنر، برگردان نجف دريابندري، انتشارات انقلاب اسلامي، چاپ چهارم، تهران.
- كيسبي ير، آلن، 1368 درك فيلم، برگردان بهمن طاهري، انتشارات فيلم، چاپ دوم، تهران.
- وُولن، پيتر، 1367، نشانهها و معنا در سينما، برگردان عبداله تربيت و بهمن طاهري، انتشارات سروش، چاپ اول، تهران.
- وين، ميشل، 1367، سينما و فنون آن، برگردان پيروز سيار، انتشارات سروش، چاپ اول، تهران.
- Cook, Nicholas, 1990, Music Imagination and Culture, Oxford University Press, New York.
- Kaplan, Ann, 1989, Rocking around the Clock, Routledge, Third Edition.
- Kaplan, Ann, 1990, The Fascination of Music Television, An Anthology.
- Kinder, Marsha, 1984, Music Video, Television, Ideology, Film Quarterly, Vol.38, No.1.
- Roberts, John, 1990, Post modernism, Politics, and Art, Manchester University Press New York.
- The Larousse Encyclopedia of Music, Hamlyn, Fifteen Edition, London, 1990.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر