۱۳۹۸ دی ۱۱, چهارشنبه

یک نامه برای شکوفه ی مرداب ها

18 حوت 1302

عزیزم

قلب من رو به تو پرواز می کند.

مرا ببخش! از این جرم بزرگ که دوستی است و جنایت ها به مکافات آن رخ می دهد چشم بپوشان. اگر به تو عزیزم خطاب کرده ام، تعجب نکن. خیلی ها هستند که با قلب شان مثل آب یا آتش رفتار می کنند. عارضات زمان نمی گذارد که از قلب شان اطاعت داشته باشند و هر اراده ی طبیعی را در خودشان خاموش می سازند.

اما من غیر از آن ها و همه ی مردم هستم. هر چه تصادف و سرنوشت و طبیعت به من داده، به قلب ام بخشیده ام و حالا می خواهم قلب سمج و ناشناس خود را از انزوای خود به طرف تو پرتاب کنم و این خیال مدت ها ست ذهن مرا تسخیر کرده است.

می خواهم رنگ سرخی شده و روی گونه های تو جا بگیرم، یا رنگ سیاهی شده، روی زلف تو بنشینم.

من یک کوه نشین غیر اهلی، یک نویسنده ی گم نام هستم که همه چیز من با دیگران مخالف و تمام اراده ی من با خیال دهقانی تو، که بره و مرغ نگهبانی می کنی متناسب است.

بزرگ تر از تصور تو و بهتر از احساس مردم هستم، به تو خواهم گفت چه طور.

اما هیهات که بخت من و بیگانه گی من با دنیا، امید نوازش تو را به من نمی دهد، آن جا در اعماق تاریکی وحشت ناک خیال گذشته است که من سرنوشت نا مساعد خود را تماشا می کنم.

دوست کوه نشین تو

نیما

۱ نظر:

غزاله گفت...

در وجود هر كس
رازي بزرگ نهان است
داستاني
راهي
بيراهه يي.....