۱۳۹۸ دی ۱۱, چهارشنبه

امیر حسن ندایی


















لطفا برای دیدن مطالب به قسمت « بایگانی وبلاگ » مراجعه فرمایید. با سپاس.

۱۰ نظر:

رامین رضایی گفت...

سلام
نمیدونم شما خودتون مدیر وبلاگ هستید؟

دکتر امیر حسن ندایی
باورتون نمیشه، این اسم و صاحبش و عکسش چه قدر برای من عزیز و خاطره انگیز هست.

من با دیدن اون برنامه ی فوق العاده؛ سینمای کودک و نوجوان عاشق سینما شدم.
نویسنده بودم و از اون موقع تا الان سعی می کنم کارگردان هم بشم.

شما به من باور دادید که رویا هامو جدی بگیرم و من هنوز نتونستم به رویا هام برسم.

به هر حال مطمئن باشید اگه روزی من در عرصه ی سینما و حتی ادبیات به موقعیت مناسبی برسم از شما بسیار صادقانه در تمامی مصاحبه هایم _ (: _ تشکر می کنم.

البته مشکلی دارم و اون این که من جملات شما رو سال ها بود فراموش کردم، چون دیگه از اون برنامه ها جایی ساخته نمیشه؛ یه سر به وبلاگ من بزنید؛ ممنون میشم اگه بیاین نظر بدین و منو کمک کنین.
امروز با دیدن تصویرتون شور و امیدی در من ایجاد شد که سال ها بود نداشتم.
من یه آدم ناامید هستم.

منتظرتونم:
www.marg.tk


ممنونم از شما مرد بزرگ

رامین رضایی گفت...

سلام

شما را به حدی دوست دارم که باورش دور از ذهن است.

همیشه زیبا سخن می گفتید ولی امروز چیزی قوی تر در من ایجاد شده است.

ممنون که به من سر زدید.
اجازه بدهید، گاهی اوقات با شما درد دل کنم؛ وقتی از شما نمی گیرم.
چون شما می توانید آن ها را نخوانید.
نیازی به زحمت دادن شما نیست و این که بخواهید وقتی صرف کنید و پاسخ مرا بدهید.
شما گرفتارید.

همین که اجازه بدهید، فضای نظر وبلاگتان را حداکثر هر دو هفته یک بار با یک نظره خودم اشغال کنم؛ ممنون می شوم.

فعلا

ناشناس گفت...

دكتر جان
سلام. خدمت رسيدم تشريف نداشتيد!
غرض از مزاحمت عرض ادب بود و اين كه در بنده وبلاگ به فهرست پيوندها لينكانده شده‌ايد.
آخ داشت يادم مي‌رفت. وبلاگ دل‌نوشته‌ها پس از مدت‌ها سرانجام با مطلب تازه‌اي به روز شد؛ تشريف بياوريد قربان. خوش‌حال مي‌شويم.
يا حق...

نسیم گفت...

درود دکتر ندایی عزیز
جدا عجیبه ! مدتها توی فکر شما بودم ولی هیچ وقت تصور نمیکردم بتونم وبلاگ شخصی خودتونو پیدا کنم !
تقریبا شاید 4 سال پیش بود که شما توی برنامه سینمای کودک و نوجوان بودید و من یکی از داستانهایم را برایتان به نام " آشنای من " فرستادم ! مطمئنا یادتان نیست ! شما اسم داستانم را در برنامه خواندید و تاکید کردید که این داستان از یک نویسنده 14 ساله جالب است.همچنین گفتید مایل هستید نویسنده ئ آن را ببینید !
4 سال از آن روزها گذشته ! به هر حال ...هیچ وقت نتوانستم شما را ببینم ! از دیدن وبلاگتون خیلی خوشحال شدم ! همیشه دوست داشتم نظرتونو درباره ئ داستانم بدونم !
پاینده و سبز باشید...
winterinspring.blogspot.com
nasim.t7@gmail.com

پوريا فرگاهي گفت...

آقا اجازه هست؟...
سپاسگزار باشم- آنشب را كه شما هم آمديد - پشت ميز شاگرد سالهاي دورتان- و مجوز داديد - باز- ديداري را ؟
استادم! استاد امير حسن ندايي .

رابعه اقدامی گفت...

سلام استادددددددددددددددد
چقدر دلم براتون تنگ شده بود
امشب داشتم از شما برای دوستم تعریف می کردم. خواستم از تو نت عکس شما رو پیدا کنم براش بفرستم که رسیدم به بلاگتون
خیلی خوشحالم که اینجا دیدمتون
بی نهایت
و امیدوارم باز هم بتونم شاگرد شما بشم

فرید صلواتی گفت...

برای وطنی خواندم که سالهاست درفش کاویانش بر زمین مانده است[ناراحت]

ستاره گفت...

هنر بود که بار سنگین تاریخ را به دوش می کشید.
دنیا تمام شد. تاریخ به انتها رسید.
هنر در بستر خود خفته بود، پارچه سیاه سیاست را بر پیکرش کشیدند ...و...
هنر مرد...

محمدرضا شاهمردی (رسوا) گفت...

سلام دکتر ندایی عزیز
محمدرضا شاهمردی هستم
شاگرد این ترمتون در دانشگاه آزاد اراک
کلاس های این ترم فوق العاده بود علی الخصوص مباحث مربوط به شخصیت های 9 گانه که من رو علاقه مند کرد مدام پای اینترنت به دنبال بحث های جدید و تکمیلی درباره اون باشم
سپاس
وبلاگ خوبی هم دارید
بزرگ بمانید

مجید کیمیایی پور گفت...

استاد عزیزم سلا. مجید کیمیایی پور هستم . خیلی خسته و دلتنگ بودم. گذری وبلاگتون را دیدم . خیلی انرژی گرفتم. منم برای تخلیه ی درد هام یک وبلاگ ساختم خوشحال میشم بهش سری بزنید.دوستتون دارم.